محل تبلیغات شما



اینو ثابت کردی آره میتونی تنهام بذاری
حالا که اینهمه تنهام با یه عالم یادگاری

فکر برگشتنت انگار دیگه از سرم پریده
من همونم که یه روزی تورو با غریبه دیده

کاش تورو ندیده بودم توی اون سه شنبه ی سرد

 توجه ادما رو از کاراشون بفهم نه از حرفاشون، نگاه کن ببین اولویت چندم آدمایی تا یهو بخودت نیایی ببینی تمام خودتو گذاشتی وسط درحالیکه هیچوقت مهمترین نبودیم
 مثل ما نباش اینقدر بودیم که بودنمون به چشم نمیاد دیگه.

چقدر زود گذشتی ازم

 

 


این پاییز که اومد نوزده سال تموم میشه که منو تو دچار همیم

انگار همین دیروز بود تو اون هوای سرد تو حیاط خونمون منتظر برگشتنت بودم بابام چند بار صدام زد بیا تو هوا سرده مریض میشی ساعت ها پشت در حیاط با ی نامه تو دستم  منتظر ت میموندم تا صدای دوچرختو از همون ته کوچه می شنیدم سریع درو باز میکردم و از گوشه در نگات میکردم وتو با ترس و لرز فاصلتو با در حیاط خونمون کم میکردی و دستتو دراز میکردی و نامه رو می گرفتی وااااای چه ذوقی به دلم میفتاد که سر انگشتات خورده به انگشتام

با همین ذوق تا صبح با ی حال عجیبی به امید فردا و جواب نامم تو راه رفتن به مدرسه شبمو صبح میکردم

 حالا ازون روزا نوزده سال رد شده وما هنوزم نتونستیم ازهم بگذریم حتی تو همین پاییزها و این همه سردی همه چی


گاهی…
فقط گاهی دلم یک آغوش میخواهد که تمام نگی ام را در برگیرد ُ
زیر گوشم زمزمه کند که آرام باش عشقم
روزی تمام من میشود برای تو!
و تو دلت ضعف برود برای اینهمه شیرینی محبت مردانه اش
گاهی…
فقط گاهی دلم میگیرد از تمام بایدها
از تمام اما اگرها!
از تمام قانونها که خودم هم نمی دانم چرا باید رعایتشان کنم!
و فقط می خواهم زیر دستان پر مهر و محبت مردی که در قلبم است نوازش شوم!
و در دل برای هزارمین بار در روز
خدا را شکر بگویم برای این نعمتی که خودم هم نمیدانم
پاداش کدام محبتم بوده…!؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها